کد مطلب:298635 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

ماجرای جانگداز شهادت و وفات


نگارنده اكنون با دستی لرزان و دلی سوخته به نگارش این قسمت از آخرین ساعات زندگی بانوی نمونه ی اسلام و یگانه یادگار پیغمبر بزرگوار مشغول هستم، و براستی تمام قسمتهای زندگانی فاطمه (ع) و بخصوص قسمتهای پایان زندگی او بسیار غم انگیز و جانگداز است و نمی دانم مطلب را چگونه و از كجا شروع و به كجا ختم كنم.

مرحوم اربلی در كتاب كشف الغمه روایت كرده كه گوید: فاطمه پس از پدر خود چهل روز زنده بود، چون هنگام مرگش فرارسید به اسماء [1] فرمود:

جبرئیل برای پیغمبر كافوری از بهشت آورد، و رسول خدا (ص) آن را سه قسمت كرد یك قسمت را برای خود و قسمتی را نیز برای علی و یك ثلث آن را نیز برای من گذارد كه وزن آن به اندازه ی چهل درهم بود، اكنون آن را- كه در فلان جا است- نزد من حاضر كن، و آن گاه جامه اش را بر سر كشید و فرمود:

ساعتی صبر كن آن گاه مرا صدا بزن و اگر دیدی پاسخ تو را ندادم بدان كه من از دنیا رفته و به پدر خود ملحق گشته ام.

اسماء ساعتی صبر كرد آن گاه پیش آمده صدا زد:

«یا بنت محمد المصطفی! یا بنت اكرم من حملته النساء! یا بنت خیر من وطی ء الحصا! یا بنت من كان من ربه قاب قوسین او ادنی!»


(ای دختر مصطفی! و ای دختر آن كسی كه زنان گرامیتر از او حمل نكردند! و ای دخترآن كس كه بهتر از او كسی قدم روی خاك نگذارد! و ای دخت آن كسی كه مقام قرب او نسبت به پروردگارش «قاب قوسین او ادنی» بود!.)

و چون دید پاسخی نمی شنود دست دراز كرد و پارچه را از روی صورت فاطمه برداشت و مشاهده نمود كه از دنیا رفته است!

اسماء خود را روی صورت فاطمه انداخت و او را می بوسید و می گفت: فاطمه جان وقتی نزد پدرت رفتی سلام اسماء دختر عمیس را به او برسان.

دنباله ی این ماجرای جانگداز را این گونه نقل كرده كه: در این وقت حسن و حسین وارد شده و گفتند: اسماء مادر ما، در چنین وقتی نمی خوابید؟ اسماء عرض كرد: ای فرزندان رسول خدا مادرتان نخوابیده بلكه از دنیا مفارقت كرده است!

حسن (ع) كه این سخن را شنید خود را روی بدن مادر انداخته و صورتش را می بوسید و می گفت:

«یا اماه كلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی»!

(مادر جان پیش از آنكه جان از بدنم بیرون برود با من سخن بگوی!)

و حسین (ع) پیش آمده پای مادر را می بوسید و می گفت:

«یا اماه انا ابنك الحسین، كلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت»!

(مادر جان من فرزند تو حسین هستم، با من سخن بگوی پیش از آنكه قلبم بشكافد و مرگم فرارسد!)

اسماء كه چنان دید به آن دو بزرگوار عرض كرد: ای فرزندان رسول خدا به نزد پدرتان بروید و او را از مرگ مادرتان خبردار كنید، حسن و حسین (ع) به مسجد آمدند و صداشان به گریه بلند شد، اصحاب رسول خدا (ص) بیرون آمدند و سبب گریه ی آن دو را پرسیدند و چون علی (ع) از ماجرا مطلع گردید بی تاب شده و به خانه آمد و


دستور غسل و تهیه ی كفن او را داد [2] .

نگارنده گوید: از این احادیث ظاهر می شود كه علی (ع) هنگام وفات فاطمه بر بالین او حاضر نبوده، اما برخی روایات دیگر به دست می آید كه آن حضرت در حال احتضار در كنار بستر فاطمه (ع) بود، چنانكه از كتاب دلائل طبری نقل شده و حدیث آن در صفحات آینده خواهد آمد.

و در حدیث دیگری است كه چون فاطمه از دنیا رفت مردم مدینه صداها را به گریه بلند كردند و شهر به صورت یكپارچه به شیون درآمد، زنان بنی هاشم در خانه ی فاطمه اجتماع كردند و صدای گریه و شیون آنها مدینه را به لرزه درآورد و همه فریاد می زدند: یا بنت رسول الله! یا سیدتاه!

مردم دیگر هم مانند یال اسب به سمت خانه ی علی (ع) آمدند و دو فرزندش حسن و حسین نیز در خانه نشسته و گریه می كردند و مردم نیز با مشاهده ی گریه ی آنها می گریستند. ام كلثوم دختر فاطمه (ع) نیز در حالی كه جامعه ای بلند بر تن داشت و روی آن چادری بود از خانه بیرون آمد و می گفت:

«یا ابتاه یا رسول الله الان حق فقدناك، فقدا لالقاء بعده ابدا»

(پدر جان! ای رسول خدا براستی اكنون تو از دست ما رفتی، چنانكه دیگر پس از آن دیداری نخواهد بود!)

تدریجا مردم زیادی بر در خانه اجتماع كرده و همگی نشسته و گریه می كردند و انتظار می كشیدند تا جنازه بیرون آید و بر آن نماز بخوانند.

در این وقت ابوذر از خانه بیرون آمد و به مردم گفت: اینك بازگردید كه كار نماز و دفن دختر رسول خدا به تاخیر افتاد، و مردم نیز با شنیدن این گفتار برخاسته و رفتند [3] .

نگارنده گوید: باز هم میان این نقل و حدیثی كه شیخ صدوق (ره) از امام صادق (ع) روایت كرده اختلافی به چشم می خورد، و در حدیث علل الشرایع این گونه است كه آن حضرت فرمود:


فاطمه به علی (ع) وصیت كرد كه چون من از دنیا رفتم، هر ساعتی بود چه شب و چه روز همان ساعت جنازه ام را بردارید، و هیچ یك از دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا برای نماز بر من نباید حاضر شوند.

و چون از دنیا رفت نیمه ی شب بود، و علی (ع) همان ساعت طبق وصیت فاطمه (ع) با دست به كار غسل او شد و سپس كارهای دیگری را نیز انجام داده و همان شب او را دفن كردند [4] .

در حدیث سلیم بن قیس هلالی است كه چون ابوبكر و عمر از رحلت فاطمه (ع) با خبر شدند همراه مردم دیگر به منظور تسلیت به خانه ی علی (ع) آمده و معروض داشتند: یا علی! در انجام نماز فاطمه بر ما سبقت مجوی، ولی علی (ع) به سخن آنها وقعی ننهاد و چون شب شد عمویش عباس و پسرش فضل و مقداد و سلمان، ابوذر و عمار را طلبید و عباس جلو ایستاده بر فاطمه نماز خواند و او را دفن كردند [5] .

نگارنده گوید: در قسمت آخر حدیث گویا اشتباهی رخ داده و یا به دست تاریخ نویسان زمان بنی عباس كه سعی می كردند برای عباس بن عبدالمطلب فضایلی بتراشند و از دستگاه خلافت منصب و مقام و یا درهم و دیناری دریافت دارند، تحریف شده باشد و یا از روی تقیه صادر گردیده، و گرنه همان طور كه در روایات گذشته خواندید و پس از این نیز خواهد آمد، نماز فاطمه (ع) را طبق وصیتی كه آن مخدره ی مظلومه به علی (ع) كرده بود شخصا خود علی (ع) خواند، و بعید نیست دیگران نیز كه حضور داشته اند و از آن جمله عباس بن عبدالمطلب بوده جداگانه بر او نماز خوانده باشند.

و از جمله حدیثهایی كه در ماجرای رحلت فاطمه (ع) آمده حدیثی است كه از كتاب دلایل طبری نقل شده كه در آغاز حدیث خوابی از فاطمه (ع) نقل شده و به دنبال آن ماجرای وفات از امیرالمومنین (ع) روایت شده است، و خلاصه ی حدیث مزبور چنان است كه:


فاطمه (ع) گوید: چند روز پس از رحلت پدرم شبی او را در خواب دیدم و با دیدن وی نتوانستم خودداری كنم و صدا زدم: پدر جان خبرهای آسمان از ما قطع شد در این حال بودم كه ناگهان دیدم صفهایی از فرشتگان آمدند و در جلوی آنان دو فرشته بود كه مرا با خود به آسمان بردند، و چون سرم را بلند كردم قصرها و باغهای بسیاری را مشاهده كردم، و حوریه های بسیاری را دیدم كه سر از قصرها بیرون آورده و با خنده و سرور به من خوش آمد می گفتند.

فرشتگان مزبور مرا همچنان بالا بردند تا به قصرهای بسیار زیبایی كه قابل توصیف نیست رسیدیم و در آنجا نهر آبی بود بسیار زلال و گوارا و خوشبو، پرسیدم: این قصر كیست؟ و این نهر آب چیست؟ گفتند: این قصر مخصوص پدر تو و پیغمبران الهی است، و این نهر هم كوثر ست.

در این گفتگو بودیم كه چشمم به پدرم رسول خدا (ص) افتاد كه با جمعی نشسته بودند، و چون مرا دید در برگرفت و میان دو دیده ام را بوسید و به من فرمود: دختر محبوبم! می خواهی خانه ای را كه خداوند برای تو آماده كرده ببینی و سپس قصرهای بسیار زیبایی را به من نشان داد و فرمود: اینها از آن تو و شوهر و فرزندان و دوستداران تو و آنهاست.

سپس فرمود: دل خوش دار كه تا چند روز دیگر به نزد من خواهی آمد.

فاطمه (ع) گوید: با شنیدن این سخن و دیدن آن قصرها از خوشحالی و شوقی كه به من دست داده بود از خواب بیدار شدم.

دنباله ی حدیث از امیرالمومنین (ع) روایت شده كه فرمود: چون فاطمه از خواب بیدار شد مرا صدا زد، و چون به نزد او رفتم پرسیدم: چه احتیاجی داری؟ فاطمه آن خواب را برای من نقل كرد، آن گاه از من پیمان گرفت و مرا سوگند داد كه چون از دنیا رفت كسی را خبر نكنم جز چند تن، اما از زنان: ام سلمه، و ام ایمن، و فضه، و از مردان: دو فرزندش حسن و حسین، و عبدالله بن عباس، سلمان، عمار، مقداد، ابوذر و حذیفه.

و آن گاه سفارش كرد كه مرا شبانه غسل بده، و در شب دفن كن و هیچ كس را از


جای قبر من مطلع نكن.

علی (ع) فرماید: و چون هنگام مرگ او فرارسید شنیدم كه گفت: و علیكم السلام، و سپس گفت: این جبرئیل بود كه آمده بود و بر من سلام كرد و گفت: امروز به بهشت خواهی رفت، و بار دوم نیز به همان گونه پاسخ سلام داد، و آن گاه به من گفت: به خدا سوگند این میكائیل بود كه مانند جبرئیل با من سخن گفت.

و در این وقت برای سومین بار گفت: و علیكم السلام، و چشمانش را بسختی باز كرده گفت: ای پسر عمو! به خدا سوگند این حق و این عزرائیل است كه پدرم توصیف او را برای من كرده بود، و ما در آن وقت شنیدیم كه گفت:

«و علیك السلام یا قابض الارواح عجل بی و لا تعذبنی»

(سلام بر تو ای گیرنده ی جانها، درباره ی من شتاب كن و شكنجه ام مكن.)

و به دنبال آن آخرین جمله ای كه گفت این بود:

«الیك ربی لا الی النار»!

(به سوی تو پروردگارا نه به سوی دوزخ!)

و آن گاه چشمان خود را بست، و دستها و پاهایش را كشید و دیگر گویا هرگز زنده نبوده است! [6] .

نگارنده گوید: نظیر آنچه در این حدیث آمده بود كه بانوی اسلام هنگام مرگ به فرشتگان سلام كرد، در حدیث دیگری نیز كه مجلسی (ره) از كتاب مصباح الانوار از امام مجتبی (ع) و از زید بن علی (ع) روایت كرده، آمده است كه فرمودند:

فاطمه در هنگام مرگ بر جبرئیل و رسول خدا و ملك الموت سلام كرد، و بوی عطر بسیار خوشی در آن حجره كه فاطمه (ع) در آن بود استشمام شد، و از امام مجتبی (ع) این جمله نیز نقل شده كه آن بانوی مطهره هنگام مرگ می گفت:

«السلام علی جبرئیل، السلام علی رسول الله، اللهم مع رسولك، اللهم فی رضوانك و جوارك و دارك دارالسلام» [7] .



[1] در اينكه اسماء بنت عميس در ماجراي رحلت و شهادت فاطمه (ع) حضور داشته يا نه بحثي است كه ما در آغاز اين بخش به تفصيل روي آن سخن گفته ايم، بدانجا رجوع شود.

[2] كشف الغمه، ج 2، ص 126.

[3] بحارالانوار، ج 43، ص 192.

[4] علل الشرايع، (چاپ قم)، ج 1، ص 179.

[5] كتاب سليم بن قيس، ص 226.

[6] بحارالانوار، ج 43، صص 209- 207.

[7] بحارالانوار، ج 43، 200.